بی عشق توام به سر نخواهد شد


بی عشق توام به سر نخواهد شد

با خوی تو خوی در نخواهد شد
با خوی تو خوی در نخواهد شد
آوخ که بجز خبر نماند از من
آوخ که بجز خبر نماند از من
وز حال منت خبر نخواهد شد
وز حال منت خبر نخواهد شد
گفتم که به صبر به شود کارم
گفتم که به صبر به شود کارم
خود می نشود مگر نخواهد شد
خود می نشود مگر نخواهد شد
گیرم که ز بد بتر شود گو شو
گیرم که ز بد بتر شود گو شو
دانم ز بتر بتر نخواهد شد
دانم ز بتر بتر نخواهد شد
ور عمر به کام من نشد کاری
ور عمر به کام من نشد کاری
دیرم نشدست اگر نخواهد شد
دیرم نشدست اگر نخواهد شد
با عشق درآمدم به دلتنگی
با عشق درآمدم به دلتنگی
کاخر دل او دگر نخواهد شد
کاخر دل او دگر نخواهد شد
هجرانت به طعنه گفت جان می کن
هجرانت به طعنه گفت جان می کن
وز دور همی نگر نخواهد شد
وز دور همی نگر نخواهد شد
جز وصل توام نمی شود در سر
جز وصل توام نمی شود در سر
زین کار چنین به سر نخواهد شد
زین کار چنین به سر نخواهد شد
خون شد دلم از غمت چه می گویم
خون شد دلم از غمت چه می گویم
خون شد دل و بس جگر نخواهد شد
خون شد دل و بس جگر نخواهد شد
تا کی سپری بر انوری آخر
تا کی سپری بر انوری آخر
در خاک لگد سپر نخواهد شد
در خاک لگد سپر نخواهد شد